شعر لطف حق از پروین اعتصامی/عکسهای پروین اعتصامی/شعر پروین

لطف حق

 

مادر موسی ،چو موسی را به نیل/درفکند،از گفته ی رب جلیل

خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه/گفت کای فرزند خورد بیگناه

گر فراموشت کندلطف خدای/چون رهی زین کشتی بی ناخدای

 


گر نیارد ایزد پاکت به یاد  /  آب ، خاکت را دهد ناگه به باد

وحی آمدکاین چه فکر باطل است/رهرو ما اینک اندر منزل است

پرده شک،را برانداز از میان /  تا ببینی سود کردی یا زیان

ما گرفتیم آنچه را انداختی / دست حق را دیدی و نشناختی

در تو،تنها عشق و مهر مادریست/شیوه ما،عدل وبنده پروریست

نیست بازی کارحق،خود را مباز/آنچه بردیم ازتو،بازآریم باز

سطح آب از گاهوارش خوشتر است/دایه اش سیلاب و موجش مادرست

رودها از خود نه طغیان میکنند/آنچه میگوییم ما،آن میکنند

ما به دریا حکم توفان میدهیم/ما به سیل و موج فرمان میدهیم

نسبت نسیان بذات حق مده /بار کفر است این،به دوش خود منه

به که برگردی،به ما بسپاریش/کی تو ازما دوست تر میداریش

نقش هستی،نقشی از ایمان ماست/خاک و باد و آب،سرگردان ماست

قطره ای کز جویباری میرود  /    از پی انجام کاری میرود

ما بسی گمگشته باز آورده ایم/  ما،بسی بیتوشه را پرورده ایم

میهمان ماست هرکس بینواست/آشنا با ماست چون بی آشناست

ما بخوانیم ار چه مارا رد کنند/عیب پوشی ها کنیم،ار بد کنند

سوزن ما دوخت،هرجا هرچه دوخت/زاتش ما سوخت،هرشمعی که سوخت

کشتیی زاسیب موجی هولناک/رفت وقتی سوی غرقاب هلاک

تند بادی،کرد سیرش را تباه   /   روزگار اهل کشتی شد سیاه

طاقتی در لنگر و سکان نماند/قوتی در دست کشتیبان نماند

ناخدایان را کیاست اندکی است  /  ناخدای کشتی امکان یکی است

بندها را تار و پود،از هم گسیخت/  موج،ازهرجا که راهی یافت ریخت

هرچه بود از مال و مردم،آب برد/زان گروه رفته،طفلی ماند خرد

طفل مسکین چون کبوتر پرگرفت/بحر را چون دامن مادر گرفت

موجش اول وهله چون طومار کرد/  تند باد اندیشه پیکار کرد

بحر را گفتم دگر توفان مکن/  این بنای شوق را ویران مکن

در میان مستمندان فرق نیست/این غریق خورد بهر غرق نیست

صخره را گفتم مکن با او ستیز/قطره را گفتم بدان جانب مریز

امر دادم باد را کان شیرخوار/  گیرد از دریا گذارد در کنار

سنگ را گفتم به زیرش نرم شو/  برف را گفتم که آب گرم شو

صبح را گفتم به رویش خنده کن / نور را گفتم دلش را زنده کن

لاله را گفتم که نزدیکش بروی/ژاله را گفتم که رخسارش بشوی

خار را گفتم که خلخالش مکن /  مار را گفتم که تفلک را مزن

رنج را گفتم که صبرش اندک است/اشک را گفتم مکاهش،کودک است

گرگ را گفتم تن خردش مدر/  دزد را گفتم گلوبندش مبر

بخت را گفتم جهانداریش ده/هوش را گفتم که هشیاریش ده

تیرگیها را نمودم روشنی/ترسهارا جمله کردم ایمنی

ایمنی دیدند و نا ایمن شدند/دوستی کردم،مرا دشمن شدند

کارها کردند،اما پست و زشت/ساختند آئینه ها اما زخشت

تا که خود بشناختند از راه چاه/چاه ها کندند مردم را به راه

روشنی ها خواستند اما زدود/قصرها افراشتند اما به رود

قصه ها گفتند بی اصل و اساس/دزد ها بگماشتند از بهر پاس

جامها لبریز کردند از فساد/رشته ها رشتند در دوک عناد

درسها خواندند،اما درس عار/اسبها راندند اما بی فسار

دیو ها کردند دربان و وکیل/درچه محضر،محضر حی جلیل

سجده ها کردند بر هر سنگ و خاک/در چه معبد،معبد یزدان پاک

رهنمون گشتند در تیه ضلال/توشه ها بردند از وزر و وبال

از تنور خودپسندی شد بلند/شعله کردارهای ناپسند

وا رهاندیم آن غریق بی نوا/تا رهید از مرگ،شد صید هوا

آخر،آن نور تجلی دود شد /  آن یتیم بیگنه نمرود شد

رزمجویی کرد با چون من کسی/خواست یاری از عقاب و کرکسی

کردمش با مهربانیها بزرگ/شد بزرگ و تیره دل تر شد زگرگ

برق عجب،آتش بسی افروخته/وز شراری خانمان ها سوخته

 

 

 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
بی نهایت شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:52 ب.ظ http://www.bi-nahayat.blogfa.com

وبلاگ بی نهایت با مطلب ماهی پرنده به روز شد.منتظر حضور شما و نظراتتون.
در ضمن یادت نره در نظر سنجی وبلاگ شرکت کنی.
با تشکر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد